افق
در حجمی از بی انتظاری زنگ بلند و سوت کوتاه
_ سیمین تویی؟
آوای گرمش در گوشم آمد، زان سوی راه
یک شیشه می, پر نشئه و گرم غل غل کنان در سینه شارید
راه از میان انگار برخاست، بوسیدمش گویی نیاگاه
_ آری منم
خاموش ماندم
_ خوبی؟ خوشی؟ قلبت چطور است؟
چیزی نگفتم، راه دور است
_ خوبم، خوشم، الحمدلله!
کودک شدیم انگار هر دو، شش سال من کوچک تر از او
باز آن حیاط و حوض و ماهی , باز آن قنات و وحشت و چاه
قایم نشو! پیدات کردم. بیخود ندو می گیرمت ها!
افتادم و پایم خراشید، شد رنگ او از بیم چون کاه
زخم مرا با مهربانی، بوسید... یعنی: خوب شد، خوب
بنشست و من با او نشستم، بر پله یی نزدیک در گاه...
آن دوستی نشکفته پژمرد, وان میوه نارس چیده آمد
آن کودکی ها, حیف و صد حیف! وین دیر سالی, آه و صد آه!
_ حرفی بزن! قطع است؟
_ نه ,نه! من رفته بودم سال ها دور
تا باغ های سبز دربند، تا سیب های سرخ دلخواه
قلبت، بگو، قلبت چطور است؟
_ قلبم؟ چه می دانم ولی پایم
روزی خراشیده ست و یادش، یک عمر با من مانده همراه
(سیمین بهبهانی)
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |